در جوانی طاعتی چندان نکردم وای وای
طاعت شائسته ای رحمان نکردم وای وای
با پدر نا اهل بودم از غرور جاهلی
با برادر شفقت و احسان نکردم وای وای
نی طواف کعبه و نی خدمت صاحب دلان
هیچ الطافِ به درویشان نکردم وای وای
عمرِ خود بر باد دادم از برای نفس شوم
یک گلی را در عمل خندان نکردم وای وای
هر طرف فکر و خیالم بود و با یاران بد
پشت بر فعل بدی شیطان نکردم وای وای
با همه شیطان انسی یار بودم روز و شب
نی نیازم بود و نی اشکم به چشمان وای وای
باغ و بوستانم خیالم بود محوء و عبث
نی نشستم در هوائ خوب رؤیان وای وای
می نشستم روزها تا شام و شبها تا سهر
باختم اندر قیمار هم دین و ایمان وای وای
دور افتادم ز دوستان خدا در خود سری
خاک بر سر میکنم با شور و افغان وای وای
می خرامیدن هر سوء عارفان و عاشقان
گرد شان بر سر نکردم وای هزاران وای وای
گرم بود بازار عشق و آشنائی صبح و شام
آن نکردم نقد دل را نظر جانان وای وای
این زمان دل می تپّد بر یاد عالی مشربان
از کجا یابم سراغ آن عزیزان وای وای